سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه آشنای جوان


ساعت 3:17 عصر شنبه 85/8/20

گزارش صعود تیم کوهنوردی دانشگاه پیام نور دماوند به بام ایران

31 مرداد 1385 همزمان با مبعث پیامبر اکرم ( ص)

 

قله دماوند که بام ایران نامیده شده است بلندترین قله ایران است که در رشته کوههای البرز مرکزی واقع میباشد.آبادی پلور در جنوب این قله هر ساله پذیرای کوهنوردان بسیاری است.از 60 مسیر به قله میتوان صعود کردکه شاخص ترین آنها شمالی – غربی- جنوبی میباشد.جبهه شمالی به دلیل وجود یخچال در دو طرف آن از سخت ترین مسیرهای صعود است.گروه پس از طی 10 کیلومتر جاده خاکی با ماشین از پلور به گوسفندسرا رسید . گوسفندسرا محلی است که چوپانان محلی گوسفندان خود را سیراب میکنندو مبدا حرکت کوهنوردان از جبهه جنوبی به سمت قله است .در اینجا چادرهایی متعلق به قاطربانان و یک مسجد وجود دارد.پس از سپردن بارها به  قاطربانان برای حمل آن تا پناهگاه گروه حرکت خود را از راه باریک کنار مسجد آغاز کرد . ساعت سه و نیم عصر است. بعد از طی سراشیبی کوتاهی بر روی تپه کوچکی قرار گرفتیم مسافتی را راه رفته  تا آنطرفتر در تپه دوم گله گوسفندها و سگهای مراقب را دیدیم از روی علفزارهای کنار آنان گذشتیم هنوز بر روی تپه ها  در دامنه کوه قرار داشتیم پوشش گیاهی فقط بوته های کوچکی بود که تپه هارا سبز پوش کرده بود شیب تپه سوم بسیار تندتر و مسیرش طولانی تر از دو تپه قبلی بود در انتهای تپه سوم پس از گذشتن از جویباری بر روی کوه قرار گرفتیم که دارای شیب نسبتا تند و مسیر مالرو بود به علت تندی شیب حرکت گروه به کندی انجام میگرفت و برای اینکه تندی شیب باعث خستگی نشود به صورت زیگزاگ حرکت میکردند. سه ساعت و نیم از مسیر را پیموده بودیم که هوا تاریک و سرد شد قدمهای خود را سریعتر کردیم تا با باد و سرمای شب درگیر نشویم به ارتفاع 4000 رسیده بودیم که یکی از اعضا ارتفاع زده شد و حالت تهوع پیدا کرد به ناچار برای جلوگیری از سرمازدگی دیگر اعضای گروه سریعتر به طرف پناهگاه حرکت کردند .سرپرست و فرد ارتفاع زده و عقب دار تیم آرام با چراغ قوه مسیر رابه جلو میرفتند .در زمان ارتفاع زدگی اگر شخص بعد از کمی استراحت روبه بهبودی نرفت باید ارتفاع کم کند و در این مورد سرمازدگی هم به آن اضافه شد سرپرست برای آوردن لباس گرم به پناهگاه رفت .عقبدار تیم و فرد هم آرام به جلوحرکت کردند.به دلیل تاریکی هوا و کم سو بودن نور چراغ قوه اشتباه به سمت جبهه شمالشرقی رفتند و خوشبختانه به موقع متوجه شدندو برگشتند ولی مسیر قبلی را گم کرده بودند و فریاد کمک سر دادند وبا چراغ قوه علامت دادند تا سرپرست آنها را پیدا کرد و به پناهگاه برد.باد شدیدی همراه  با سوز و سرما می وزید و چادرها را تکان میداد. آسمان پر ستاره پناهگاه بسیار زیبا بود تنها جائیکه کهکشان راه شیری مانند هاله ای درخشان به وضوح در آسمان میدرخشیدو نمایان بود. سریع به داخل چادر و کیسه خوابها رفته و خوابیدیم .ساعت سه نیمه شب بیدارشدیم صبحانه خوردیم وسایل اضافه را داخل چادرها گذاشتیم و با کمی آب و خشکبار که در کیف کوچکی قرار دادیم به سمت قله حرکت کردیم.هوا بسیار سردو تاریک بود و باد خیلی شدیدی میوزید. چراغ قوه ها را روشن کردیم تا مسیر را ببینیم .پس از طی شیبهای کم به تدریج بر ارتفاع و تندی شیب افزوده شد. آفتاب کم کم بالا می آمد دیگر نیازی به چراغ قوه نبود . وقتی پشت سرمان را نگاه میکردیم سلسله کوههای به هم پیوسته ای را میدیدیم که انگار زیر پایمان قرار دارند و بر رویشان ایستاده ایم .کمی آنطرفتر دریاچه سد لار در مه صبحگاهی دیده میشد.در ادامه مسیر روبه رویمان آبشار یخ زده زیبا و کوچکی که بنام آبشار یخی معروف است دیده میشد و هر چه بالاتر میرفتیم وضوح آبشار بیشتر میشدولی ارتفاع و اندازه آن تغییری نمیکرد این آبشار در ارتفاع 5000 و زیر تپه گوگرد قرار دارد.حالا دیگر به شیبهای بسیار تند 90 درجه زیر تپه گوگرد رسیده بودیم .قدمها به آرامی و کوتاه برداشته میشد .گروه خسته شده بود کمی استراحت کردیم مقداری آب و چند دانه ای هم گشمش و گردو خوردیم. سپس پس از طی شیب تند و کوتاهی روی تپه گوگرد قرار گرفتیم .زمین زیر پایمان زرد کمرنگ بودکه گرد و غبار ناشی از سنگهای گوگرد ان را به این رنگ درآورده بود.سنگهای گوگرد هم همانند تکه الماس شیشه ای زرد میدرخشیدو یا به رنگ زرد مات بود. عینکهایمان را زده و جلوی دهانمان را با شال پوشاندیم تا گرد حاصله از گوگرد کمتر اذیت کند.به دلیل کمبود اکسیزن در ارتفاع و همچنین بوی گاز گوگرد نفس کشیدن در این منطقه بسیار سرد شده بود.تپه ای با شیب کم که در بالای آن صخره هایی دیده میشد را  به آهستگی بالا رفتیم .نزدیکی آن صخره ها که رسیدیم آنچنان باد تندی وزیدن گرفت که همانند گردباد فرد را از زمین بلند میکرد که اگر دست بر روی شانه های همدیگر نمیگذاشتیم پرتمان میکرد.پس از ده قدم کوتاه پای بر بام ایران گذاشتیم .چه لذت بخش بود.بدن چند بز یخ زده آنجا افتاده بود که به علت سرما پس از چندین سال هنوز همانند گوشت یخ زده ای باقی مانده بود.از بین صخره ها هلالی تو رفته ای را که انبوهی از برف آن را پوشانده بوددیده میشد اینجا همان دهانه آتشفشان خاموش دماوند است. ابر سیاهی بالای سرمان بود که خبر نامساعد بودن هواو بارندگی را میداد. به سرعت به سمت پایین حرکت کردیم در تپه گوگرد به دلیل گوگردهایی که کمابیش در چشممان رفته بود اشک از چشمانمان سرازیر میشد و به سختی جلوی خود را میدیدیم. با تمام سختیهایش به پناهگاه بازگشتیم اواخر مردادماه بود .هنگام جمع کردن چادرها باران و برف همراه آفتاب باریدن گرفت نمیخواستیم آنجا را ترک کنیم ولی به ناچار به سمت گوسفندسرا حرکت کردیم هر چه ارتفاع کم میکردیم از میزان سرما و باران کاسته میشد. هنگام پایین آمدن با گروههای زیادی که به سمت پناهگاه میرفتند مواجه شدیم که هر کدام به نوعی صعودمان را تبریک میگفتند. روز مبعث پیامبر بود و ما با شادمانی راه خود را به سمت پایین ادامه دادیم.


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
2
:: بازدید دیروز ::
4
:: کل بازدیدها ::
9068

:: درباره من ::

خانه آشنای جوان



:: لینک به وبلاگ ::

خانه آشنای جوان

:: آرشیو ::

کلاسهای آموزشی
گزارش برنامه ها
برنامه ها
اخبار
قوانین گروه
بهار 1386
زمستان 1385

:: اوقات شرعی ::

:: خبرنامه وبلاگ ::